من و هزار توهای ذهنم

ساخت وبلاگ
به زادروز شاملوی عزیز....عزیز....عزیز و بزرگ ﺩﺭﻓﺮﺍﺳﻮﯼِﻣﺮﺯﻫﺎﯼﺗﻨﺖﺗﻮﺭﺍﺩﻭﺳﺖﻣﯽﺩﺍﺭﻡ. ﺁﻳﻨﻪﻫﺎ ﻭﺷﺐ ﭘﺮﻩﻫﺎﯼ ﻣﺸﺘﺎﻕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩﺭﻭﺷﻨﯽ ﻭ ﺷﺮﺍﺏ ﺭﺍﺁﺳﻤﺎﻥِ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﮐﻤﺎﻥِ ﮔﺸﺎﺩﻩ ﯼ ﭘُﻞﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﻭ ﻗﻮﺱ ﻭ ﻗﺰﺡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩﻭ ﺭﺍﻩِ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺭﺍﺩﺭ ﭘﺮﺩﻩ ﻳﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﻣﮑﺮﺭ ﮐﻦ.□ﺩﺭ ﻓﺮﺍﺳﻮﯼ ﻣﺮﺯﻫﺎﯼ ﺗﻨﻢﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ. ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﻭﺭﺩﺳﺖِ ﺑﻌﻴﺪﮐﻪ ﺭﺳﺎﻟﺖِ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﻫﺎ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻣﯽ ﭘﺬﻳﺮﺩﻭ ﺷﻌﻠﻪ ﻭ ﺷﻮﺭِ ﺗﭙﺶ ﻫﺎ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽﻓﺮﻭﻣﯽ ﻧﺸﻴﻨﺪﻭ ﻫﺮ ﻣﻌﻨﺎ ﻗﺎﻟﺐِ ﻟﻔﻆ ﺭﺍ ﻭﺍﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩﭼﻨﺎﻥ ﭼﻮﻥ ﺭﻭﺣﯽ ﮐﻪ ﺟﺴﺪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﺎﻳﺎﻥِ ﺳﻔﺮ،ﺗﺎ ﺑﻪ ﻫﺠﻮﻡِ ﮐﺮﮐﺲ ﻫﺎﯼِ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺍﺵ ﻭﺍﻧﻬﺪ...□ﺩﺭ ﻓﺮﺍﺳﻮﻫﺎﯼ ﻋﺸﻖﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ،ﺩﺭ ﻓﺮﺍﺳﻮﻫﺎﯼ ﭘﺮﺩﻩ ﻭ ﺭﻧﮓ. ﺩﺭ ﻓﺮﺍﺳﻮﻫﺎﯼ ﭘﻴﮑﺮﻫﺎﻳِﻤﺎﻥﺑﺎ ﻣﻦ ﻭﻋﺪﻩ ﯼ ﺩﻳﺪﺍﺭﯼ ﺑﺪﻩ. من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت: 5:33

یک لحظه‌ی درست در برابر این همه ستاره‌ی عریاناین همه باران بى سوال،یا چند آسمان بلند وُچند ترانه از خواب کودکى،تو حاضرى باز آوازى از همان پسینِ پُر بوسه بخوانى!؟ من دلم گرفته، خوابم خرابگهواره ام شکسته است،حالا چه وقت گفتن از پرنده، از قفس،از قفس هاى در بسته است!؟ پس بیا به خاطر یک گل سرخ،یک لحظه‌ی درست،یک یادِ ساده از همان سالِ بوسه ها،برویم بالاى بالاى آسمان،پشت پیراهنِ بى الفباى نور،دست بر پرده خاطراتى از ماه دلنشین بپرسیم:تو حاضرى باز آوازى از همان شب پر گریه بخوانى!؟ ماه هم دلش گرفته، خوابش خراب،گهواره اش شکسته است.دیگر چه وقت گفتن از رودِ گریه وُآن راز سر بسته است؟! من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 94 تاريخ : چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت: 5:32

بلبل عشقم و از آن گل خندان گویم سخن از آن گل خندان به سخندان گویم غزل آموز غزالانم و با نای شبان غزل خود به غزالان غزلخوان گویم شعر من شرح پریشانی زلفی است شگفت که پریشان کندم گر نه پریشان گویم آنچه فرزانه به آزادی و زنهار نگفت من دیوانه به زنجیر و به زندان گویم گر چه خاکسترم و مصلحتم خاموشی است آتش افروزم و شرح شب هجران گویم گله زلف تو با کوکبه شبنم اشک کو بهاری که به گوش گل و ریحان گویم شهریارا تو عجب خضر رهی چون حافظ که من تشنه هم از چشمه حیوان گویم   من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 91 تاريخ : چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت: 5:32

آن کس که به دست جام دارد سلطانی جم مدام دارد آبی که خضر حیات از او یافت در میکده جو که جام دارد سررشته جان به جام بگذار کاین رشته از او نظام دارد ما و می و زاهدان و تقوا تا یار سر کدام دارد بیرون ز لب تو ساقیا نیست در دور کسی که کام دارد نرگس همه شیوه‌های مستی از چشم خوشت به وام دارد ذکر رخ و زلف تو دلم را وردیست که صبح و شام دارد بر سینه ریش دردمندان لعلت نمکی تمام دارد در چاه ذقن چو حافظ ای جان حسن تو دو صد غلام دارد من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 82 تاريخ : چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت: 5:32

گاهی شرار شرم و گاهی شور شیدایی ست
این آتش از هر سر که برخیزد تماشایی ست

دریا اگر سر می زند بر سنگ حق دارد
تنها دوای درد عاشق ناشکیبایی ست

زیبای من! روزی که رفتی با خودم گفتم
چیزی که دیگر برنخواهدگشت زیبایی ست

راز مرا از چشمهایم می توان فهمید
این گریه های ناگهان از ترس رسوایی ست

این خیره ماندن ها به ساعت های دیواری
تمرین برای روزهایی که نمی آیی ست

شاید فقط عاشق بداند «او» چرا تنهاست:
کامل ترین معنا برای عشق تنهایی ست...

 

من و هزار توهای ذهنم...
ما را در سایت من و هزار توهای ذهنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dhezartoyezehna بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت: 5:31